ای خداشاه...
ای خداشاه،ای روستای زیبای من،
ای بساط سبز هستی بر پیکره کره خاکی،
ای آنکه سرسبزی بهارت را مکانی در خویشتن ندیده،
ای آنکه نسیم خنک تابستانت جز در حریم خویش بر صورت کسی نوزیده،
ای آنکه صدای دلنشین خش خش برگهای پاییزیت را در غیر خویش نشنیده،
و ای آنکه سپیدی برف زمستانیت سپیدی رخ مهتاب ربوده،
ای خداشاه، ای روستای پرمهر من،
ای آنکه مردمانی چنین خونگرم جز در دایره محبت خویش ندیده
ای آنکه برج بلندت ، دستان سپهر لاجوردیت بوسیده،
ای دیار لاله های سرخ رنگین گشته از خون عزیزانت
ای سرای عشق و مهر ومهرورزی و محبت،
مردمان سختکوشت،
بلبلان نغمه خوانت،
سبزی دشت و صحرایت،
پاکی آب و هوایت،
کوههای بیشمارت،
هر چه را در این بساط سبز داری;
دوست دارم دوست دارم
با تو روینده و رویانم من، بی تو سوزنده و سوزانم من
چه کنم عاشق ایرانم من، چه کنم عاشق ایرانم من
نظرات شما عزیزان: